سرمایه گذاری در ساخت کارخانه های تولید تجهیزات پزشکی

مصاحبه نیامش

نویسنده متن "جناب آقای بهروز فروتن" بنیانگذار صنایع غذایی بهروز

منو همسرم قبل از ازدواج تو دوران پیمانکاری من، همکار بودیم اون زمان من به ازدواج فکر نمی کردم اما به مرور زمان فهمیدم که به همسرم علاقه مندم.

عاقبت بعد از چند ماه باهم ازدواج کردیم.

من در دهمین روز فروردین سال 1324 در محله امیریه تهران به دنیا اومدم. وقتی 10 سالم بود تو یک روز زمستونی پدرم برای همیشه من و خانواده ام رو ترک کرد و به دیار ابدی سفر کرد.

از اون روز به بعد برای تامین خرج تحصیلم مجبور به کار کردن در کنار درس خوندن شدم . روز ها یکی پس از دیگری می گذشتند و من بزرگتر می شدم از همون کودکی آرزوم این بود که تدریس کنم و سرانجام هم به آرزوم رسیدم، اما به دلیل شرایط ناخواسته ای که از نظر مالی برام پیش اومد مجبور شدم کاری که به اون عشق می ورزیدم رو رها کنم و وارد حرفه پیمانکاری بشم.

کار های شرکت خوب پیش می رفت اما به دلیل اعتماد بیش از حد من به شرکاء متوجه شدم پیمانکارا غیبشون زده حالا من مانده بودم و دنیایی از قرض و تعهد....

یک روز در کنار همسرم نشسته بودم، پیشنهادی به من داد که باعث شکل گیری آینده کاری من شد . اولین روز فعالیتمون رو با یک گاز و چندتا پاتیل شروع کردیم، چیز هایی مثل شله زرد، سس، ترشیجات و...آماده می کردیم اونا رو در کارتن قرار می دادیم و برای فروشگاه ها و مغازه دارها می بردیم

کم کم به کارمون وسعت دادیم و کارگاه رو به جای بزرگتری انتقال دادیم، تیر ماه 63 بود که به من خبر دادن کارگاه آتش گرفته و همه چیز از بین رفته. می دونستم که این جنگ زندگی با منه انگار زندگی می دونست با هر بار زمین خوردن با قوای بیشتری بلند میشم .

صنایع غذایی بهروز رو در بدترین شرایط مالی و بدون داشتن سرمایه قابل توجهی راه اندازی کردم؛ امروز صنایع غذایی بهروز علاوه بر اینکه بر سر سفره ایرانی ها جا داره شهرتش از مرز ها نیز گذشته.

همه ی این برتری ها حاصل دوستی من با کار و سختیه. نا امیدی و شکست برای من معنی نداشت، من از اون ها پلی برای پیروزی ساختم...

بعد از گذشت سال های متوالی و فعالیت در کارگاه های مختلف زمین بزرگی رو در جاده کرج خریداری کردیم و کارخونه رو به اونجا منتقل کردیم.

روزگار بر وفق مراد می گذشت، شعار دوست من سلام که یادگاری دوران تدریسم بود روی بسته بندی ها حک می شد و به سراسر ایران می رفت. بهروز اولین شرکت خصوصی بود که نامزد یونیسفدر ایران شد.

من از کودکی با تلاش و پشتکار خو گرفتم و برای اینکه به موفقیت برسم بارها و بارها شکست خوردم اما دست از تلاش برنداشتم.

 زندگی را انتهایی هست اما هیچگاه پایانی نیست. به امید آغازی دیگر.